یاد
دیدم او را آه بعد از ۲۰ سال - گفتم این خود اوست یا نه دیگریست
چیزکی از او در او بود و نبود - گفتم این زن اوست یعنی آن پریست
هر دو تن دزدیده و حیران نگاه - سوی هم کردیم و حیران تر شدیم
هر دو تن شاید با گذشت روزگار - در کف باد خزان پرپر شدیم
از فروشنده کتابی را خرید - بعد از آن آهنگ رفتن ساز کرد
خواست تا بیرون رود بی اعتنا - دست من در را برویش باز کرد
عمر من بود آن که از پیشم گذشت - رفت و در انبوه مردک گم شد
باز هم مضموم شعری تازه گشت - باز هم افسانه مردم شد
حمید مصدق
ياد مرگ ياد همه ياد هاست ... ...................................... ممنون از حضورت در وبالگم پيروز باشيد
نوشته های مصدقو دوس دارم. مرسی که اومدی. خيلی وقت بود آپ نميکردی. آپيدم. يا حق.
آدم بايد به مرگ هم فکر کنه تا خيلی چيزا رو از ياد نبره اما انقدر هم فکر نکنه که بعضی چيزا رو از ياد ببره
قشنگ بود...ممنون...
سلام مرگ ....زندگی دوباره.....تولد دوباره .....ادامه ی راه.....مرحله ی بعدی .....و نزديکتر از رگ گردن
برای دنيا چنان باش که گويا تا ابد زنده ای و برای آخرتت چنان اش که گويا دمی بيش مجال نداري. (به نثر روان)
مرگ آن نيست که در قبر سياه دفن شوم مرگ آن است که از خاطر تو با همه ي خاطره ها محو شوم... . .. . وبلاگم به روز شد.بعد از 3 ماه دوری...منتظرم
وقتی تو هستی باران می بارد و زمان می میرد و من شکفته می شوم چون سوسن در جهان بدون زمان وقتی تو نیستی خطی کشیده می شود از سرب و سبز به شنگرفی می گراید و زرد به خونابه اندوه ؟ نه ستاره ؟ نه ماه که چون خورشید گدازنده بر گلوگاهم می ریزد گرمای جهان را تو نیستی تا من زنده بمانم تا من شکفته شوم چون سوسن ٪٪٪٪زود زود بیا که من میخوام برم بخوابم.....! از مرگ و حرف زدن درباره اون زياد خوشم نمياد ولی از شعر مصدق ممنون قشنگ بود
با سلا م وعرض ادب. من آپم. راستي چرا شما آپ نميكنيد؟
به روزم.